شنبه- خیاط محل که کار را تحویل میدهد، میگوید: ببخشید یک سؤال هم داشتم! فکر میکنم میخواهد یک مسئله شرعی درباره روزه بپرسد و میگویم بفرمایید! میپرسد: وقت انتخابات باید به چه کسی رأی بدهیم؟
یکشنبه- مسافر یک تاکسی اینترنتی هستم که وسط خیابان یک خودرو دیگر سرعتش را کم میکند و درحالیکه دستش را بهسوی راننده تکان میدهد و میخندد، با صدای بلند میگوید: آدرسش خیابان پاستور، نهاد ریاستجمهوری است!
متوجه منظورش نمیشوم! از راننده میپرسم چه شده است؟ پاسخ میدهد: رندی آمده و پشت شیشه ماشینم که خاک زیاد گرفته، با دست نوشته است: آموزش زبان چینی!
دوشنبه- پیامک واریز ۱۰ میلیون تومان به حسابم میرسد. هم خوشحال میشوم و هم تعجب میکنم. انتظار چنین اتفاقی را ندارم. هنوز در این فکرم که تلفن زنگ میخورد و معلوم میشود اشتباه شده است و باید پول را برگردانم! لذت و شیرینی دنیا که توهمی هم بیش نیست، به چند دقیقه هم نمیکشد!
سهشنبه- از آغاز ماه مبارک رمضان دوسه نفر از رفیقهای مسیحیام از لبنان پیامهای تبریک رمضان فرستادهاند، با متنهای عمیق و خواندنی و مناجاتهای دلنشین و حالا هم از یکیشان پیام تسلیت برای شهادت امیرمؤمنان دریافت میکنم.
چهارشنبه- به بهانه واکس کفشهایم، روی لبه جدول خیابان کنار پیرمرد مینشینم. هر یک از رهگذران با تعجب نگاهی میاندازند و میگذرند. چه شده است که حتى رفتاری طبیعی و عادی در زندگی روزمره با عبا و عمامه سازگار نیست؟
پنجشنبه- داخل داروخانه متصدی پذیرش نسخه با دیدن من لبخندی میزند و میگوید: منت خدای را عزوجل!
خوشحال میشوم وقتی میبینم پیشنهاد مسابقه جایزه «گلستان» برای خواندن دیباچه «گلستان سعدی» اینقدر اثر گذاشته و نتیجه داشته است.